آناهيتاي مامان و بابا

ماه

اوایلی که شکل هلال ماه رو دیدی یاد گرفته بودی بگی: "ما". بعد از مدتی فهمیدی ماه می تونه هم دایره ای باشه و هم هلال برا همین به جفتشون می گفتی: "ما". حالا هم راحت می تونی تو آسمون پیداش کنی. با انگشت بهش اشاره می کنی و می گی :"ماه". آره نفسکم حالا دیگه اسمشو کامل و درست تلفظ می کنی و می تونی به راحتی تو آسمون به هر شکلی باشه تشخیصش بدی. یه شب که رفته بودیم خونه خاله مهناز. به محض رسیدن توی خونه به لوستر خونشون نگاه کردی و بعد با اشاره انگشتت به لامپ گفتی : "ماه" . این کارت برام جالب بود. کلی با خاله خندیدیم. بعضی وقتا زودتر از من ماه رو تو آسمون می بینی. کیف می کنم وقتی بهش اشاره می کنی و اسمشو می گی. من هم عاشق ماه هستم دخترم. گاهی ساعتها ب...
28 شهريور 1390

بوس

مدتي هست كه وقتي من و بابايي مي گيم:"آناهيتا بيا بوس..." خودتو ميندازي تو بغلمون و لپ نازتو مياري كنار لبامون تا يه بوس از ما بگيري. هميشه هم عدالت و رعايت مي كني عزيزكم. يعني يه بوس من و يه بوس بابايي كه مبادا يكيمون ناراحت بشيم. قربون فهم و شعورت نفسم. چند وقت پيش هم كه مامان بزرگ و بابابزرگ و عمه آذر اومده بودن پيشمون هم عدالت و رعايت مي كردي و دونه دونه به هر كدوممون يه بوس مي دادي.  همه عاشق اين لوس كردنت شده بودن مخصوصا كه بعضي وقتا به چشم و ابرو و حالت صورتت هم يه شكل بخصوص مي دادي. خلاصه اينكه بوس دادن و خوب ياد گرفتي. چند روز پيش اتفاق جالبي افتاد. يدونه جوجه اردك داري كه تهش سوراخه. اينو گذاشتم روي انگشتم و صداشو درآوردم:"آناهيتا ...
13 شهريور 1390

آناهیتا و بارون

چند روزیه نم نمک بارون می باره. دیروز بعدازظهر که می خواستیم بریم پیش نیروانا   باز هم نم نم بارون شروع شد. تا بابایی آماده شد دو تایی رفتیم تو حیاط. تو که تا حالا تجربه افتادن دونه های بارون روی سرت رو نداشتی کلی با تعجب دور و برت و نگاه می کردی. کف دستاتو به سمت آسمون گرفته بودی و دهنتو باز کردی بودی و با هر افتادن قطره بارون روی سرت چشاتو می بستی. چهرت خیلی عزیز شده بود نفسکم. گفتم : "بارون بارون" بعد نگام کردی و گفتی : " آب آب آب" قربونت برم که اینقد خوشکل فهمیدی. بعدشم تا بابایی کاراشو انجام داد رفتیم تو پارک و زیر نم نم بارون تاب بازی کردیم. خاطره ی شیرینی بود با تو نفسم.   ...
7 شهريور 1390
1